کاریکلماتور (۱۸)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- ماهی‌ها که لب می‌زدند، معلوم نبود برای هم بوسه می‌فرستادند یا حضور گربه را به هم اطلاع می‌دادند.  

۲- به‌قدری حوصله‌اش سر رفته بود که می‌خواست خودش را بریزد دور.

۳- وقتی موها را از روی پیشانی‌اش پس زدم، فهمید که دارم به او فکر می‌کنم.

۴- گرسنگان می‌گفتند سخنرانی کارشناس تغذیه «فوق‌العاده محشر» بود.

۵- دلم برای آن پروانه‌ای سوخت که وقتی گرد چراغ بالکن چرخ می‌خورد، برق خانه رفت.

۶- وقتی با هم بودیم سه تا بودیم، من بودم و او بود و بوسه. وقتی بی‌هم شدیم، چهار تا شدیم، او با تنهائی و من با رنج.

۷- یخ را پرت کردم توی لیوان و جانش را گرفتم.

۸- تمام کسانی که از قطار پیاده شدند مسافر بودند، جز یک نفر.

۹- با دستانش خستگیِ لباس‌هایم را درآورد.

۱۰- خنده‌هایش جدی بودن زندگی را برایم کم کرد.

۱۱- خفاش و پروانه با هم کاری ندارند. یکی در تاریکی زندگی می‌کند، دیگری در روشنائی.

۱۲- قطرۀ باران می‌داند که در نهایت، تشنگی را به زانو درمی‌آورد.

۱۳- ماشین که رفت، جاده هم از فرط غصه باریک شد.

۱۴- ریشم، خود را با اشتیاق زیر تیغ سلمانی گذاشت.

۱۵- تا به جان عشق قسم نخورد، قسم‌هایش را باور نکردم.

۱۶- هیچ‌کس به اندازۀ فقر اهل سفر نیست. جهان‌وطنی‌تر از او سراغ ندارم.

۱۷- همه‌جور زبان داریم، از زبان گاو بگیرید تا زبان سیاست، از زبان زرگری بگیرید تا زبان سخنگوی قوۀ قضائیه که به شکل سوت بلبلی است.

۱۸- هواشناسی اعلام کرد که هوای زندان‌ها بوی خودکشی گرفته است.

۱۹- هوا شناسی اعلام کرد که زنبیل‌های درآمد خانوارها به‌جای پول، پر از باد هوا شده است.

۲۰- هواشناسی اعلام کرد که کشورهای پیشرفته، هوای هم را بیشتر دارند.

۲۱- در این هفته‌های آخر زمستان، «ننه سرما» سوار بر باد، به شوقِ آمدنِ بهار و دیدن عمو نوروز سفرش را آغاز کرده است.

۲۲- ماهی، این قدیمی‌ترین شناگر دریای وجود، عاشق غرق شدن است.

۲۳- سیب که از درخت زندگی کنده شد، آدم را نفرین کرد.

۲۴- برای صبحانه، سماق را به صبحانه‌ام اضافه می‌کنم، چون به رنگ طلوع خورشید است.

۲۵- خیلی دلم می‌خواست بدانم که چه‌قدر زیبائی ماه برای آرمسترانگ مطرح بود.

ارسال دیدگاه